افقهای ناروشن و همگراییهای موجود
نوشین احمدی خراسانی
روزگار غریبی است! این روزها فضای اپوزیسیون سرشار شده است از پدیدههای متناقضی همچون چپ مشروطهخواه، پادشاه جمهوریخواه، فمنیست ترامپیست، فعال حقوق بشر مروج خشونت، سلطنتطلب مدافع انتخابی بودن شاه و…. از سوی دیگر همگراییهای گوناگونی شکل گرفتهاند که در آنها گاه «افراد با پیشینه سیاسی و فکری کاملا مشترک» را در مقابل یکدیگر و «افرادی با کمترین پیشینه سیاسی و فکری مشترک» در کنار هم قرار داده است. هر چند اکثر این افراد در «هدف»های خود از جمله استقرار سکولاریسم، دموکراسی و آزادی و حقوق بشر (که در منشورها و بیانیههایشان مکتوب کردهاند) کم و بیش شبیه یکدیگرند با اینحال همگراییهای متفاوتی را شکل دادهاند. این ابهامها برای ما این پرسش را به وجود آورده که این «همگراییها» و «واگراییها» براساس چه معیارهایی به وجود آمدهاند؟
در این میان عدهای از فعالان سیاسی با ابزار انگیزهکاوی، واگراییهای ایجاد شده میان افراد و همگراییهای مخالف یکدیگر را نه بر اساس «هدفهای مکتوب شده» در منشورها و بیانیهها، بلکه بر اساس «اهداف پنهان و نانوشته»ی آنان (باورشان به حکومت جمهوری یا سلطنتی) قلمداد میکنند؛ در واقع این گروه تضاد این دو هدف متفاوت (جمهوریخواهی و مشروطهخواهی) را پایه اصلی شکلگیری همگراییهای متفاوت اعلام میکنند. با وجود این تلقی غالب اما وقتی میبنیم که در بسیاری از این همگراییهای متفاوت کم و بیش افرادی با سابقه فکری، سیاسی و ایدئولوژیک مختلف (جمهوریخواهی، مشروطهطلبی، چپگرایانه، قومگرایانه، حقوق بشری و….) دیده میشود و از سویی انگیزهکاوی هم نه درست و نه ممکن است، طبعا ابهامها همچنان بیپاسخ میمانند.
تکیه بر روش به جای هدف
شاید برای شناخت دقیقتر نیروهای سیاسی موجود و تفکیک جریانهای مخالف یکدیگر، باید به کندوکاو در «روش»های هر یک از آنان پرداخت، روشهایی که به نوعی نشاندهنده «برنامه عمل»شان برای دوران گذار است. وقتی لایهی رویی همگراییهای موجود را کنار بزنیم آن گاه میتوان دید عاملی که افراد و گروهها را در همگراییها کنار یکدیگر قرار داده، روشهای مشترکشان برای طی کردن دوران گذار است و نه لزوما هدفهای غایی نوشته شدهشان، و نه حتا رویکردهای سیاسی پنهان و آشکارشان، از جمله رویکرد مشروطهطلبی یا جمهوریخواهی.
در واقعیت زندگی جمعیمان، معمولا «روش»های مختلف جریانهای سیاسی نشدان میدهد آنان به راستی چه چشماندازی را برای جامعه ایران رقم خواهند زد و کشور را به کجا رهنمون میکنند. چرا که اساسا گروهها و به ویژه افراد و شخصیتهای سیاسی، بسته به تحولاتی که به ویژه در بنبستهای سیاسی و در دوران پر تلاطم و طولانی گذار روی میدهد، میتوانند رویکردهای سیاسی خود را تغییر دهند. همان طور که در طول همین دوره کوتاه (از شروع جنبش زن، زنگی، آزادی) شاهد چندین تغییرات و چرخشهای گاه صد و هشتاد درجهای افراد بودیم. از این رو در سالهای پیش رو نیز با توجه به وجود تغییر امواج سیاسی و فراز و فرود تحولات کلان ناشی از تغییر موازنه قدرت میان گروههای مختلف سیاسی و نیز تحت تاثیر سیاستها و تحولات بینالمللی، افراد میتوانند دچار چرخشهای مکرر شوند و اهداف و رویکردهای سیاسی ایدئولویک خود را تغییر دهند.
از این رو شاید «روش»های متفاوتی که هر یک از همگراییهای موجود بر آن تمرکز کرده آن میتواند معیار واقع بینانهتری برای شناخت همگراییها و واگراییهای موجود باشد، و در عین حال این ظرفیت را نیز دارد که با فراروی از رویکردها و هدفهای سیال سیاسی افراد، معیار محکمتری برای شکل گیری ائتلافها در آینده باشد. دلیلاش هم این است که روشها، استراتژیها و تاکتیکهایی که توسط جریانهای سیاسی مختلف پی گرفته میشود میتواند به ما نشان دهد که فلان جریان سیاسی با توجه به روشی که در پیش گرفته، در نهایت جامعه را فارغ از ارائه «لیست هدفها و آرزوها»یاش (که گاه میتواند گولزننده هم باشد) واقعا به چه افقی هدایت خواهد کرد.
سه روش مختلف جریانهای سیاسی موجود
اگر از زاویه «روش» به جریانهای سیاسی موجود نگاه کنیم امروز لزوما با سه جریان جمهوری خواه / مشروطهطلب / چپگرا رو به رو نیستیم، بلکه با سه روش و استراتژی مختلف برای ایجاد تغییر در جامعه مواجهایم که بلوکهای اصلی نیروهای تاثیرگذار در آینده را نمایندگی خواهد کرد. هرچند بسیاری از نیروهای سیاسی در این شرایط «نه چندان حساس کنونی» میتوانند دعوی تلفیق این روشها را داشته باشند، اما واقعیت آن است که پررنگی و سنگینی وزن یک نوع روش خاص (به عنوان روش غالب) در این گروهها میتواند نشان دهد که در آینده و در تندپیچهای حساس سیاسی چه سرنوشتی برای جامعه و برای خود آن جریان سیاسی رقم خواهد زد. در هر صورت سه روش کلی و متفاوت که بر مبنای آن ممکن است بتوان جریانهای سیاسی موجود را از هم تفکیک و بازشناسی کرد بدین ترتیب هستند:
۱– جریانی که روش و استراتژی اصلیاش مبتنی بر فشارهای حداکثری بینالمللی و مداخله نهادها و دولتهای خارجی برای ایجاد تغییر در ایران است. در واقع این جریان که به دنبال تغییر «به هر قیمتی» است و معتقد است حتی یک روز ماندن حکومت نیز دیر است، به ناچار به جای تکیه بر جذب حداکثری نیروی مردمی (که راهی به نسبت طولانی و زمانبر است) بر جذب «قدرتهای خارجی» متمرکز میشود و اگر هم نگاهی به تحولات درونی جامعه دارد، عمدتا با رویکرد ایجاد «قطبیسازی هرچه بیشتر» درون جامعه است (و نه با جذب حداکثری نیروهای مختلف مردمی و سیاسی) و در نتیجه به نوعی از «افزایش خشونت در درگیریها میان نیروهای مردمی و حکومت» استقبال میکند تا دولتهای خارجی را بر ضرورت «مداخله» برای گستردهتر کردن تحریمها در همه حوزهها قانع سازد. این جریان میتواند – و توانسته – طیفی از افراد و گروههای فکری و ایدئولویک مختلف از جمله بخشهایی از مشروطهخواهان و جمهوریخواهان تا چپ گرایان و دادخواهان و حقوقبشریها و جداییطلبان قومیتی را امروز به دلیل وجود «روش مشترک» در کنار هم قرار دهد.
در واقع امروز با توجه به ضرورت همگرایی و اتحاد نیروها میبینیم بخشی از حقوقبشریهایی که عمدتا نه با کار در نهادهای جامعه مدنی بلکه عمدتا با جلب حمایت دولتها و مجامع بینالمللی در صدد ایجاد تغییر در جامعه بودهاند؛ و نیز بخشی از گروههای دادخواه حتا چپگرا که دادخواهی را نه امری از درون جامعه مدنی که متکی به مجامع بینالمللی میدانستند؛ همچنین بخشی از گروههای قومیتگرایی که با توجه به تجربه عراق و نقش دولت خارجی در برقراری «فدرالیسم مورد نظرشان» در زمان حمله نظامی آمریکا به عراق، توانستند رابطه تنگاتنگی با کشورهای خارجی برقرار سازند؛ و نیز بخش اصلی مشروطهطلبان که اساس تفکرشان آن است که «شاه را غربیها بردند» و امروز هم تصور میکنند با اتکاء هه همان کشورهای غربی میتوانند دوباره فرزندش را به قدرت برگردانند و … همگی توانستهاند بر سر یک «روش و استراتژی مشترک» (تغییر از طریق فشارهای حداکثری دولتهای خارجی) به همگرایی برسند و در کنار یکدیگر قرار بگیرند.
در واقع این افراد و گروهها از آن جایی که روش اصلیشان در سالهای اخیر عمدتا بر افزایش و گسترش تحریمهای اقتصادی، سیاسی، نظامی، فرهنگی، ورزشی، سینمایی، هنری (و هر آن چه از داخل کشور به جهان وارد شود) و … با هدف منزوی ساختن کامل حکومت ایران (که قاعدتا به نوعی به منزوی ساختن مردم ایران هم منجر میشود) بوده است توانستهاند بهرغم رویکردهای متفاوت ایدئولوژیک و فکریشان، در کنار یکدیگر قرار گیرند.
در این روش که تکیه اصلی برای ایجاد تغییر بر «مداخله» دولتهای خارجی است، در شرایط «نه چندان حساس کنونی» میتواند دستاوردهایی داشته باشد اما پتانسیل آن را نیز دارد که با گسترش روزافزون منزویسازیها از سوی دولتهای خارجی، در خدمت زمینهسازی برای پذیرش «مداخله نظامی» (به عنوان نقطهی نهایی و البته افراطی چنین روشی) قرار گیرد؛ یا حداقل باعث شود که انرژی و پتانسیل این نیروها را برای جلوگیری از «مداخله نظامی» خنثا و این نیروها را در برابر چنین مداخلهای خلع سلاح کند. چرا که وقتی یک کشور از همه سوی منزوی شده باشد و نه تنها حکومتاش که جامعه مدنیاش هم همراه با آن به خاطر فشارها و تحریمهای بینالمللی و سرکوب داخلی، ضعیف و ضعیفتر شده باشد، میتواند هدف کاملا مناسبی برای جنگ و مداخله نظامی باشد؛ آن هم وقتی پیشاپیش، بخشی از نیروهای اپوزیسیون (با توجه به روشی که در پیش گرفتهاند) برای جلوگیری از چنین واقعه دهشتناکی خلع سلاح شده باشد. بنابراین خیلی سخت نیست که حدس بزنیم این روش مبتنی بر تحریمهای اقتصادی و سیاسی و ورزشی و فرهنگی و سینمایی و … توسط مجامع بینالمللی و دولتهای خارجی، در مسیر پیشروندهی خود میتواند برای جامعه ایران به جای «لیست زیبای هدفهای مکتوب شده»، جنگ و مداخله نظامی را به ارمغان آورد.
۲– جریان دوم که روششان متکی به مبارزات خشونتآمیز و قهر انقلابی است میتواند شامل افراد و گروههای متضاد و متفاوت از یکدیگر باشد از جمله: بخشی از چپگرایان انقلابی، سلطنتطلبان افراطی، دادخواهان چپ و راست افراطی، جداییطلبان قومی و …؛ البته چنین روشی هنوز عینیت نیافته و خوشبختانه جنبشهای موجود همگی مدنی و خشونتپرهیز بودهاند، اما طی این مدت با حمله علیه «فعالیتهای مسالمتجویانه، مدنی و غیرخشونتآمیز» و با گفتمانسازیهایی همچون «دفاع مشروع در برابر خشونت»(۱) و…، خودآگاه یا ناخوآگاه نطفههای چنین جریان سیاسی خشونتگرایی که میتواند در نهایت به برخوردهای قهری و تشکیل سازمانهای مخفی خشونتگرا منجر شود در جامعه کاشته شده است. البته برخی از کسانی که بحث دفاع شخصی را در این جنبش پیش کشیدهاند لزوما خواستار خشونت نیستند ولی متاسفانه گسترش این گفتمان میتواند به جریان خشونتگرا یاری رساند.
با ظهور جنبش زن، زندگی، آزادی و گسترش ایده «انقلاب»، بخشی از نیروهای افراطی چپ که معتقد به «انقلاب تمام و کمال» برای زیر و زبر کردن کل وضع موجود با همه متعلقات و حواشی آن است در حال گسترش هستند. این نیروها که برای ایجاد ساختارهای کاملا متفاوت با وضع موجود (جهانی نو) تلاش میکنند به دو دلیل نمیتوانند به راحتی در جامعه مقبولیت و مشروعیت کسب کنند؛ یکم به دلیل بنبستهایی که چنین ایدهآلهایی در بنیاد خود دارد؛ و دوم به دلیل پیوندهای نامرئی مختلف اقتصادی، فرهنگی، مذهبی بخشهایی از جامعه با نظم موجود! این دو عامل باعث میشود که چنین نیروهایی برای فراروی از جذب «اکثریت»، به سمت و سوی تشکیل «موتورهای پیشرو رادیکال» متوسل شوند، که قاعدتا برای پیشتازی به جای تکیه بر «جذب نیروی اکثریت مردم» (همچون روش جریان رفراندومخواه) یا تکیه بر «قدرتهای خارجی» (مانند جریان مدافع فشار حداکثری و مدافع دخالت خارجی) به نیروها و فعالیتهای «انتحاری» و «خشونتآمیز» تکیه بزند.
نیروهای افراطی دیگر از جمله جداییطلبان قومی نیز به دلیل عدم اقبال عمومی از مسئله جدایی، میتوانند به سمت و سوی مبارزات مسلحانه و خشونتآمیز سوق یابند. از سویی بخشی از نیروهای راست پوپولیست و افراطی نیز که در صدد «افزایش هرچه بیشتر قطبی شدن جامعه»اند و از افزایش خشونت استقبال میکنند تا از آن برای فشار بیشتر بینالمللی و قانع ساختن دولتهای خارجی برای تحریمهای گستردهتر بهره ببرند در این روش با چپهایی که قهر انقلابی را ابزاری برای رسیدن به «انقلابی تمام و کمال» تجویز میکنند به نوعی به گسترش این «روش و استراتژی خشونتآمیز» کمک میکنند. در واقع امروز جریانهایی علیه گفتمان «مبارزات بیخشونت و مدنی» در حال رشد و نمو هستند که میتواند در آینده بخشهای افراطی تمام نیروهای سیاسی موجود را بهرغم «هدف»های گاه کاملا متضادشان با خود متحد و همراه سازد. چرا که «خشونت» اساسا از آن دست پدیدههایی است که میتواند در جامعهای بحرانزده به سرعت رشد و نمو کند و از مرز و محدودهای کوچک و تنگ (مانند دفاع شخصی) به راحتی بگذرد و همچون کبریتی در انبار کاه عمل کند.
وجود و حضور چندین لایه نیروهای مسلح در حکومت ایران که آن را به شدت بسته و خشن و تغییرات را در آن بطئی و بسیار سخت کرده، و نیز با توجه به وخامت اقتصادی و زندگی دهشتناک گروههای مختلف مردم – به ویژه در مناطق حاشیه کشور (اقوام)؛ و بیکاری و فقر جوانان بخشهای بسیار فرودست جامعه – و همچنین تضعیف روزافزون بنیه اقتصادی طبقه متوسط به عنوان حامل مبارزات مدنی و دموکراسیخواهی، (به خاطر بیکفایتی حکومت و گسترش تحریمهای اقتصادی) بستری را فراهم آورده که گفتمانسازیها علیه «خشونت پرهیزی» و تشویق «قطبیسازیهای گسترده در جامعه»، میتواند به ایجاد و گسترش سازمانهای مخفی خشونتگرا و حتا به مبارزات مسلحانه گروهها، و جذب نیروهای افراطی به سمت یکدیگر بیانجامد. در نهایت هم چشماندازی که در برابر ایران قرار میدهد با توجه به متحدانی که حتی قصدناشده حول آن گرد میآیند میتوان به درگیریهای خشونتآمیز و یا حتی جنگ داخلی بیانجامد.
از این زاویه است که این روش متکی بر خشونت و قهر انقلابی و گفتمانسازیهای خشونتگرا در مسیر رو به گسترش خود، میتواند قصدشده یا قصدناشده زمینهساز جنگ داخلی شود و یا حتا خوراکی برای «مداخله نظامی خارجی» فراهم سازد که در نهایت خود این انقلابیون با آرمانهای ایدهآلگرایانه میتوانند اولین قربانیان این مسیر خشونتزا باشند.
۳– و بالاخره سومین جریان، برای گذار مسالمتآمیز به دموکراسی «روش»اش متکی بر جنبشهای مدنی و سازوکار «خشونتپرهیزی» است؛ و امروز با عنوان «رفراندومخواهان» شناخته میشوند. این جریان نیز طیفهای رنگارنگی از جمهوریخواه سکولار مذهبی و غیرمذهبی تا بخش کوچکی از مشروطهخواهان میانه، ملیمذهبیها، بخشی از کنشگران جنبش سبز، تا گروههای قومی جامعهمدار و جنبشهای مختلف اجتماعی از زنان تا دانشجویان و حقوقبشریها و گروههای صنفی مختلف را دربرمیگیرد.
روش اصلی این جریان که متمرکز بر «خشونت پرهیزی» در جنبشهای صنفی و مدنی است خشونت پرهیزی را هم هدف و هم وسیله تلقی میکند. یعنی به دنبال «رهایی به هر قیمت» نیست بلکه متکی بر افزایش همراهی نیروهای خواهان تغییر در جامعه و درون حاکمیت است. در واقع به منظور خنثاکردن قهر دولت، از «خشونتپرهیزی» بهره میبرد و نیز به جای «قطبی کردن هرچه بیشتر درون جامعه» به دنبال «راههای حل و فصل مسالمتآمیز اختلاف میان نیروهای مختلف جامعه» به منظور همافزایی هرچه بیشتر است. از این رو برای این جریان مهم نیست که به قولی «انقلاب» شود یا «رفرم»، بلکه بحث اصلی بر سر روش بیخشونت تغییرات ساختاری به سمت دموکراسی است که با تسلیم حکومت یا بخشهای گسترده آن به خواست مردم، رخ میدهد. به همین سبب میتوان عدم خشونت (از جمله عدم مداخله نظامی خارجی، و یا جنگ داخلی) را تا حدودی تضمین کند. چرا که در این روش، مهم است که جامعه به سمت و سوی کاهش خشونت نسبت به نیروهای مختلف سوق پیدا کند، و از دل همکاری و همدلی، نطفههای تغییر ایجاد شود.
بیشک ایجاد فضای همدلی میان نیروهای متعارض جامعه به منظور همافزایی، کاری دشوار و مسیری طولانی و نفسگیر است ولی امکانناپذیر هم نیست، چون اتفاقا همین سازوکار مدیریت مسالمتآمیز تضادهای مختلف درون جامعه است که اساس دموکراسی را میسازد و میتواند پایههای دموکراتیک را در آینده تأمین کند. در واقع مشکل اساسی حکومت در همین است که مسیرها و راههای مسالمتآمیز تضادهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را بسته است و جامعه نیز این راهها را تمرین نکرده است. به همین سبب شکل دادن به مسیرهای نوین دموکراتیک از همین امروز است که میبایست آغاز گردد.
سخن پایانی
نمودهایی از این سه «روش»، کم و بیش در همگراییهای متفاوت موجود مشاهده میشود، اما شاید ترسیم پیامدهای نهایی این روشها آنچنان که در بالا گفته شد، اغراقآمیز و بدبینانه به نظر آید، با این حال وقتی پای تحولات کلان و مرگ و زندگی میلیونها مردم در میان باشد باید موشکافانه و گاه بدبینانه به روندهای جریانات موجود نگاه کرد و نه با ادعاهایی که آنان مطرح میکنند تا بتوان اشتباهات را به حداقل رساند. از سوی دیگر تجربه تحولات سیاسی در کشورهای بلازده منطقه ما نشان داده است که وقتی درگیریها میان حکومت و مردم به اوج خود میرسد همواره «افراطیترین» بخشهای هر جریان، سکان حرکت را برعهده میگیرند و معمولا هم بخشهای دیگر را در فضای هیجانی به دنبال خود میکشند. پس لزوما این نیست که امروز همه گروهها و افرادی که حول این سه روش جمع شدهاند با قصد قبلی به دنبال چنین چشماندازهایی هستند. اما همواره گروهها و افراد برای تضمین آینده صرفا به دنبال تبیین و تبلیغ «اهداف متعالی» میروند و معمولا کاری به آن ندارند که «روش»هاشان میتواند در روند رشد و بلوغ خود، آن جریان را به چه مسیری سوق دهد و چه «چشماندازی» را به ارمغان بیاورد. از این رو «روش»های خود را برخلاف «هدفها»شان زیر ذرهبین نمیبرند، درحالی که روشها این پتانسیل را دارند که یک جریان سیاسی را از هدف اصلیاش کاملا دور سازد.
۱. البته دفاع مشروع در برابر خشونت به لحاظ حقوقی مبحثی است قابل دفاع و مبتنی بر آن است که انسانها به طور طبیعی در مقابل خشونت واکنش غریزی از خود نشان میدهند. اما مسئله آن است که وقتی بحث دفاع شخصی و مشروع که عمدتا موضوعی در حوزه فردی است به حوزه اجتماعی وارد میشود مفاهیم متفاوت و گاه متضاد مییابد. چرا که روشهای مواجهه فردی و جمعی دو سازوکار متفاوت هستند و وقتی گروههایی از مردم حول یک هدف مشترک برای ایجاد تغییدر تلاش میکنند و حرکتهای فردی شرکت کنندگان میتواند روی حرکت کل جمع تاثیر بگذارد، آن موقع بحث دفاع شخصی میتواند به ضد خود تبدیل شود.
منبع: ایران امروز