در ضرورت ایجاد جبهۀ نجات ملی-بهروز بیات
توصیف وضعیت جمهوری اسلامی
آنچنان که سرنوشت همه رژیم های دیکتاتوری ایجاب کرده است، رژیم جمهوری اسلامی (ج.ا. ) نیز با گام های بلند به سوی درغلتیدن در پایان خود به پیش میرود. انقلابی که آرمان شهرش را در ۱۴۰۰ سال پیش در صدر اسلام جستجو میکرد بدیهی بود که در این مسیر نامعقول و ناشدنی به باتلاق ج.ا. ختم شود.
رژیم ولایت فقیه نظر به ساختار تبعیض آمیز و ضد دمکراتیک اش و نظر به ناکارامدی نهفته در ایدئولوژی واپسگرای زمانپریش آغازین اش هرگز بخت عادی و متعادل شدن را نداشته است. آگاه از این وضع رژیم زیستن در آشوب را به گمان خود فضیلت انگاشته و تا کنون زندگی کرده است. اما در چند سال اخیر به خوبی قابل پیشبینی بود که رژیم اسلامی در کژراهۀ خروج از پایداری صوری اما در واقع آشوبمند خود راه می پوید و آبستن دگرگونی است. تنها زمان دقیق رخ دادن دگرگونی را نمی شد تعیین کرد. از آنروی که رژیم های دیکتاتوری حتی در کوشش برای بقای خویش دستخوش اشتباه میشوند، قتل حکومتی مهسا رخ میدهد. قتل مهسا- ژینا خشم فروخوردۀ شهروندان از رژیم وحشی ج.ا. را به غلیان درآورد و آتشی بر جان ولی فقیه علی خامنه ای انداخت، که در میان مدت از آن اش گریزی نیست.
اصلاح ناپذیری ساختاری ج.ا.
وضعیت ایرانِ تحت انقیاد ج.ا. اکنون چنین است که رژیم در همۀ عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی و انزوای بین المللی در ابر بحران بسر میبرد و ناکارآمدی و فساد نهادینه شده در آن امکان گذر از بحران ها را به او نمیدهد. نه تنها قانون اساسی اش اصلاحات درون نظام را ناممکن ساخته است بلکه میتوان ادعا کرد که ج.ا. با دوقطبی کردنِ به شدت نا متقارن جامعه برای تامین سیادت اش، قابلیت اصلاح را از خود بکلی ربوده است. حکومت ملایان که خرده اقلیتی بودن را در درون خود نهفته دارد، ناچار بوده است با امتیاز دادن بر یک بخش کمترینه از مردم ایران حمایت آن ها و فراتر از آن آماده گی شان را برای سرکوب بر ضد بیشترینه کلانی از شهروندان جلب کند. انگیزۀ این حامیان و سرکوبگران ج.ا. در وجه غالب دیگر نه بر ایدئولوژی که بر پایه امتیاز های ماد ی و کسب رانت ها قدرت و ثروت استوار است. چنین ترکیب و ساختاری از حکمرانی راه اصلاح از درون را تمامأ بسته است، زیرا که هر گونه کوشش احتمالی از سوی رژیم برای حل یا ملایم کردن ابر بحران ها با منافع مادی این قشر کوچک ولی ممتاز در تناقض میافتد. هر رفرمی در ج.ا. که قرار باشد اندکی شدت این ابر بحران ها را بکاهد، میتواند منجر به نخست مقاومت و خرابکاری از سوی این پایۀ نازک اجتماعی و نهایتأ از دست دادن حمایت شان شود؛ امری که رژیم را به سوی سقوط اش سوق میدهد. از این روی بدیهی است که از ولی فقیه، علی خامنه ای، نمیتوان انتظار اصلاحات داشت.
وحشیگری ج.ا. و خروجش از طیف تمدنی جهان
خودکامه گی ولی فقیه، علی خامنه ای، بدانجا منجر شده است که پیرامون او نالایق ترین، کم سواد ترین، فاسد ترین، چپاول گر ترین، جاهل ترین و خرافی ترین کارگزاران گرد هم آیند. همین بس که بگوئیم، سرسلسله جنبان شان یک قاتل تبه کار و بیسواد چون ابراهیم رئیسی است، مشاور اقتصادی اش سردار محسن رضائی است که گروگان گیری را به عنوان مدل اقتصادی توصیه میکند و فرمانده کل سپاه اش یک جعبه فلزی را برای تشخیص کرونا به جهان عرضه میکند.در واقع بیشترینی از کارگزاران ج.ا. را نمیتوان نامی دیگر نهاد به جز محفل اراذل و اوباش.
بازتاب عمل این گونه اشخاص خروج ج.ا. از طیف تمدنی رایج جهانی است، طیفی که حتی دربرگیرنده رژیم های دیکتاتوری موجود جهان نیز هست. کدام رژیم استبدادی را در جهان کنونی سراغ داریم که چندین هزار اسیر زندانی خود (کشتار ۱۳۶۷) را به چوبۀ دار بسپارد و مسئول کشتارآن زمان و رئیس کنونی اش درخواست تقدیرنامه برای این “خدمات اش” بکند، کدام رژیم دیکتاتوری را در جهان سراغ داریم که به کشتار صدها جوان معترض اکتفا نکند و در کشتن کودکان معترض نیز کوتاه نیاید، کدام رژیم استبدادی در جهان موجود است که دختران دانش آموزش را برای انتقام گیری از اعتراض شان مسموم کند، کدام رژیم استبدادی در جهان سراغ داریم که شهروندان دیگر کشور ها را همچون شهروندان دوتابعیتی خود برای اخاذی گروگان بگیرد؟ کوتاه سخن: رژیم ولایت فقیه در ستیز با همه هنجار های تمدنی متعارف جهانی است؛ به این رژیم نامی دیگر نتوان نهاد به جز یک رژیم وحشی.
چرائی ضرورت جبهۀ نجات ملی
حکمرانی رژیم اسلامی در ایران هستی کشور را در همۀ عرصه های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، زیست محیطی، روابط بین المللی و تمامیت ارضی به مخاطره انداخته است. هر روزی بیشتر ماندن رژیم اسلامی کشور را به پرتگاهی کشنده نزدیک تر میکند. از این رو است که موضوع جبهۀ نجات کشور باید در دستور روز مخالفان قرار گیرد.
از این روی که پیکار کنونی میان تمدن جهان روا ی زنان و جوانان ایران و توحش جهان ستیز حاکم بر ایران رخ میدهد، امر نزدیک شدن نحله های مختلف اپوزیسیون را آسان تر میکند. با فرض وجود دغدغۀ برای نجات کشور بسیاری از اختلافات بعضأ بنیادی در سایۀ این وحشیگری ولایت فقیه رنگ میبازند.
دستاورد های جنبش زن-زندگی-آزادی به عنوان آغازگر راه نجات ایران
جنبش مهسا-ژینا “زن- زندگی – آزادی” بر پایه یک دگرگونی شگرف فرهنگی در زیر پوست جامعۀ ایران و در مخالفت با هنجارهای زمانپریش ج.ا. رخ نموده است و به میزانی سترگ ترس را که همزاد و هیبت دهنده به هر رژیم دیکتاتوری است، شکسته است.
پیکار کنونی میان تمدن جهان روا ی زنان و جوانان ایران و توحش جهان ستیز حاکم بر ایران رخ میدهد، امر نزدیک شدن نحله های مختلف اپوزیسیون را آسان تر میکند. با فرض وجود دغدغۀ برای نجات کشور بسیاری از اختلافات بعضأ بنیادی در سایۀ این وحشیگری ولایت فقیه رنگ میبازند.
جنبش با اجزاء شعار زن، زندگی، آزادی سه خصلت فاجعه آمیز ج.ا. را اماج خود قرار داده است:
- “زن” : ساختار تبعیض بنیاد ج.ا. و بزرگترین نماداش تبعیض نسبت به زنان و متعاقب آن دیگر تبعیض ها مانند دینی و مذهبی، اتنیکی، پیروان خودی و ناپیروان غیرخودی هدف قرار داده است. رژیم اسلامی ولایت فقیه تنها بکمک تبعیض به مثابه شاکله وجودی، همزاد و گریز ناپذیرش قادر به ادامۀ حیات است؛ با رفع تبعیض واقعیت وجود ج.ا. نیز مرتفع میشود.
رژیم ملاها به نظر میاید که تا پای جان از به زمین افتادن حجاب اجباری بر موهای زنان به مثابه پرچم “پیروزی” اش در ایران جلوگیری کند. نشانه های ناموفق آین تلاش های مذبوحانه را در تهدیدهای رادان در روزهای اخیر مشاهده کرده ایم. - “زندگی”: این شعار همۀ آن نیازهایی را در برمیگیرد که برای معیشت شهروندان اهمیت دارند و ج.ا. قادر به برآورده کردن شان نبوده است. این پیامد فقدان لیاقت و کاردانی در حکمرانی و ساماندهی به اقتصاد کشور است. این شعاردرخواست توزیع متعادل فرصت ها میان شهروندان فارغ از وابستگی های جنسیتی، سیاسی، دینی، قومی و غیرو احتراز از بی عدالتی اقتصادی به شیوه ای که هم اکنون در ایران ج.ا. جاری است: درخواست “زندگی” اعتراض به این واقعیت است که تودۀ عظیم شهروندان درنداری و فقر به سر میبرند در حالیکه جمعی از پایوران جمهوری اسلامی غوطه ور در ثروت و دارائی اند. به عبارت دیگر با تفسیر و تبلیغ درست این بخش از شعار میتوان به جامعه پیام داد که جنبش “زن -زندگی-آزادی” در برگیرنده است. نه تنها به لحاظ فرهنگی بلکه به علل ساختاری ضد تبعیض است و به لحاظ معیشتی همۀ اقشار جامعۀ ایران را که دغدغه شان در وهله نخست یک زندگی (معیشت) عادیِ برازندۀ شهروندان یک کشور بالقوه ثروتمند است، دربر میگیرد.
- “آزادی”: این جزء در واقع آن حلقه پیوند و آن پوستۀ محیط بر خواسته های بالا است. از یکسو در دوران پیشاگذار برای چیره شدن بر رژیم آزادی کش ج.ا. اسلامی، خواست آزادی به رزمنده گان ایران انگیزه میدهد و برای دوران پساگذار از مفروضات و متضمن دمکراسی خواهد بود. تنها آزادی های اجتماعی همراه با آزادی های سیاسی اند که میتوانند به پاینده گی دمکراسی و توسعۀ اقتصادی منجر شوند.
جنبش زن-زندگی-آزادی رسالت خود را که از بطن و متن جامعۀ ایران زائیده شده اند، انجام داده است. آنچه که مسلم است جنبش انقلابی زن-زندگی-آزادی تا هم اکنون اثراتی ماندگار و ناواگشتنی در جامعه ایران به جای گذاشته است. ترس ها به میزان زیادی شکسته و جنب و جوش در سراسر کشور برانگیخته شده است. تَرَک ها در رژیم اسلامی تبدیل به شکاف شده اند و با ادامۀ جنبش انقلابی به علت ناتوانی و ناکارآمدی حکومت اسلامی به شکل های دیگر پدید خواهند آمد. کافی است به گسستن کامل میرحسین موسوی از نظام ج.ا.، جرات یافتن محمد خاتمی در فاصله گرفتن محتاطانه از قانون اساسی و درخواست رفراندم از سوی حسن روحانی به عنوان چند نمونه برجسته از صدها مورد دیگر بنگریم تا متوجه شکاف ها و ترک ها در ساختار رژیم ملایان بشویم.
در ادامۀ مسیر جنبش انقلابی مهسا -ژینا هم اکنون شاهد اعتصابات گسترده در ۶۰ کارخانۀ صنایع نفت و پتروشیمی و فولاد هستیم؛ به عبارت دیگر انقلاب زن-زندگی-آزادی را سر باز ایستادن نیست.
مشکل گذار از رژیم های دیکتاتوری
با وجود نارضایتی همه جانبه و فراتر از آن خشم شهروندان ایران از ج.ا. حرکت بزرگ و بی همتای مهسا-ژینا از مرز درخواست های سلبی فراتر نرفت و نمیتوانست برود. به عبارت دیگر انتظار درخواست های ایجابی از یک جنبش خودجوش زنان و جوانان کشور در کف خیابان، هر چند با پشتیبانی هم فعال و هم خاموش دیگر شهروندان ، نمیتواند جایگزین کار منظم و سامانمند یک اپوزیسیون ساختارمند شوند؛ اپوزیسیونی که مرکب ازحزب هائی باشد که در درون کشور زائیده شده و ریشه دوانده باشند و بتوانند با ارتباط ارگانیک با گروه های اجتماعی مخاطب شان همدلی و نماینده گی آنان را بدست آورده و در عین حال در معرض نظارت شان باشند. چنین حزب ها میتوانند نه تنها به دفاع از منافع اقتصادی و فرهنگی مشترک پیروان شان همت گمارند بلکه زمینه و پشتوانه اجتماعی کافی برای گفتگو، همکاری و ائتلاف با سازمان های دیگر نیز داشته باشند.
این واقعیت که در حدود ۹۰ سال دوران دیکتاتوری پهلوی و استبداد تمامیت خواه ج.ا.( به جز ده دوازده سال ۱۳۲۰-۳۲) امکان فعالیت آزاد برای اتحادیه ها و حزب های سیاسی مردم بنیاد و مستقل وجود نداشته است، امر گذار از دیکتاتوری به دمکراسی را دشوار کرده است. دموکراسی در یک جامعه به لحاظ سیاسی بی شکل، یعنی فاقد ساختار های حزبی و اتحادیه های حرفه ای و جامعه مدنیِ مردم بنیاد، آزاد و مستقل ، به سختی متحقق میشود؛ به عبارت دیگر میتوان بیم آن را داشت که یک رژیم دیکتاتوری پس از سقوط اش که پایان بیشترینی از چنین رژیم ها است، یک دیکتاتوری دیگر به ارمغان آورد.
و چنین است که با وجود نارضایتی همه جانبه و فراتر از آن خشم شهروندان ایران از ج.ا. حرکت بزرگ و بی همتای مهسا-ژینا از مرز درخواست های سلبی فراتر نرفت و نمیتوانست برود. به عبارت دیگر انتظار درخواست های ایجابی از یک جنبش خودجوش زنان و جوانان کشور در کف خیابان، هر چند با پشتیبانی هم فعال و هم خاموش دیگر شهروندان ، نمیتواند جایگزین کار منظم و سامانمند یک اپوزیسیون ساختارمند شوند؛ اپوزیسیونی که مرکب ازحزب هائی باشد که در درون کشور زائیده شده و ریشه دوانده باشند و بتوانند با ارتباط ارگانیک با گروه های اجتماعی مخاطب شان همدلی و نماینده گی آنان را بدست آورده و در عین حال در معرض نظارت شان باشند. چنین حزب ها میتوانند نه تنها به دفاع از منافع اقتصادی و فرهنگی مشترک پیروان شان همت گمارند بلکه زمینه و پشتوانه اجتماعی کافی برای گفتگو، همکاری و ائتلاف با سازمان های دیگر نیز داشته باشند.
یک اپوزیسیون ساختارمند نه در دیکتاتوری سکولار پهلوی و نه در استبداد مذهبی ج.ا. امکان سازمان یابی داشته است. نتیجه این شد که سقوط رژیم پهلوی در یک خلا سیاسی صورت گرفت که به سرعت از سوی عوام فریب واپسگرائی مانند روح الله خمینی (و البته در مراحل پایانی با دوپینگ رسانه ای کشور های غربی) پُرشد. اکنون هم راست افراطی شوینیستی در اپوزیسیون سلطنت طلب، نه مشروطه خواه، امیدوار است که در خلا سیاسی ای که ج.ا. ایجاد کرده است همان نقشی را بازی کند که خمینی در سقوط پهلوی ایفا کرد.
پرسش این است که چگونه اپوزیسیون از این وضعیت برای گذار از جمهوری اسلامی میتواند بهره بگیرد.
- راه نخست: شهروند محور و دگرگونی از پائین
مناسبترین راه چیره شدن بر رژیم ولایت فقیه گسترش اعتراضات مانند نافرمانی مدنی، اعتراضات خیابانی و اعتصابات انبوه میلیونی است که رژیم را فلج کرده و در آن شکاف بیندازد. نشانه های این ترک ها و شکاف ها هم اکنون هویدا شده اند منتها با گسترش ، سازمان دهی و ژرفا یابی جنبش انقلابی مهسا-ژینا، این شکاف ها میتوانند منجر به ریزش حامیان رژیم ، تغییر تناسب نیروها به سود انقلاب و نهایتأ تسلیم ج.ا شوند.
اگر اپوزیسیون ج.ا. در ایران بتواند با همگامی پیش از فروپاشی و از هم گسیختن شیرازه های نظم عمومی رژیم را به تسلیم وادارد و همان هنگام وارد روند دمکراتیزاسیون ایران شده و برای برگزاری انتخابات مجلس موسسان گام بردارد، احتمال تحقق دمکراسی به شدت افزایش می یابد. در این مسیر موضوع جلب اعتماد متقابل اجزاء اپوزیسیون از یکسو و فرستادن مستمر پیام خشونت پرهیزی به پایوران رژیم حائز اهمیت اند. در این رهگذر موضوع عدالت انتقالی جایگاهی ویژه مییابد: هم دادخواهی قربانیان رژیم را در بر میگیرد و هم جلوگیری از افراطگری هائی که ممکن است از جانب بخش هائی از اپوزیسیون انقلابی خشمگین صورت پذیرند. به عبارت دیگر عدالت انتقالی برای آینده کاربردی اخلاقی و حقوق محور دارد. اهمیت اش برای دوران پیش از گذار در جلب اعتماد کارگزاران ج.ا. نهفته است که در رده های گوناگون دست شان به خون شهروندان آغشته و مرتکب فساد و چپاولگری کلان نشده باشند. تسهیل روند بریدن کارگزاران از نظام اسلامی برای گذاری مسالمت آمیز و خشونیت پرهیز از ضروریات مبرم است. - اصرار بر خشونت پرهیزی
از نگاه من تنها آن گونه گذار نوید یک جامعۀ دمکراتیک پسا ج.ا. را میدهد که اکیدأ از بکاربردن خشونت در برخورد به نهاد های سرکوب جمهوری اسلامی بپرهیزد. در کار برد عبارت “دفاع مشروع” باید بیشترین وسواس را بخرج داد. میدانیم که عبارت دفاع مشروع به خودی خود حد و مرزی نمیشناسند؛ میتواند چنین تلقی شود که مثلأ از دستگیری همرزم ات در میدان اعتراضات جلوگیری کنی، که قطعا اخلاقی، درست و پسندیده است و میتواند چنین نیز تلقی شود که هنگام روبرو شدن با مامور مسلسل بدست به دنبال به دست گرفتن مسلسل باشی که پیامد اش مخرب و میتواند جنگ داخلی باشد.
در اینجا دو نوع اخلاق یا اتیک در روبروی هم قرار میگیرند: اخلاق معطوف به وجدان شخصی که در این صورت میگوید دفاع متقابل ات هرچه که باشد مشروع است؛ معنی اش این است که برای دفاع دست به اسلحه هم بزنی. تکیه بر اتیک وجدان محور میتواند کبریتی برای افروختن آتش جنگ داخلی باشد. روش اخلاقی دیگر بکارگیری اخلاق معطوف به مسئولیت برای پیامد های یک عمل اخلاقی است به این معنی که اگر کرداری دروازه را به سوی بر خورد خشونت آمیز با رژیمی که همۀ هستی اش وحشیگری و خشونت است بگشاید، باید در مورد پیامد این کردار که یک جنگ داخلی میتواند باشد تامل کنیم.
فزون بر این، وارد شدن به یک جنگ نا متقارن با رژیمی وحشی و سرتاپا مسلح بخت موفقیت ندارد مگر اینکه به دنبال پشتیبانان خارجی برای کسب جنگافزار بگردیم. نتیجه اش وارد شدن پای قدرت های خارجی است که جنگ آزادیخواهانه را میتوانند به یک جنگ نیابتی ویرانگرتبدیل کند.
اما مهمتر از همه نابودی یک دورنمای دمکراتیک است. آنچه باقی خواهد ماند در بهترین حالت یک ایران ویرانه خواهد بود. برون رفت یک چنین روندی نیز به طور قطع دمکراسی نخواهد بود.
برای پیروزی یک انقلاب دمکراتیک باید گرانیگاه جنبش و کنشگری سیاسی بی شبهه در درون کشور باشد. با توجه به خیل عظیم ایرانیان مهاجر در بیرون از کشور و نظر به اینکه در عصر اینترنت و شبکه های اجتماعی جدائی جغرافیائی دیگر آن اهمیت پیشین را ندارد، این گروه ها میتوانند نقش یاری دهنده و بلند گوی جنبش ایران در جهان شوند؛ آنان متاثر از جنبش اعتراضی و انقلابی، نسبت به رخداد های درون کشور به ابعادی بی سابقه حساس شده و با بهره گرفتن از جذابیت جهانی جنبشی که پیشقراولانا ش زنان هستند، نقشی ستودنی برای بردن صدای انقلاب زن-زنگی-آزادی به دورترین نقاط جهان بازی کنند. اما مهاجرین نمیتوانند نقش جایگزین برای رهبری دگرگونی های ایران را به عهده بگیرند. نخست اینکه مهاجرین کنونی ایران در وجه غالب با همۀ علایق و دلبستگی ها به میهن مادری شان، از بطن ومتن جامعۀ ایران گسسته اند. با احتمالی قریب به یقین بخشی کلان از انان هرگز برای زندگی به ایران باز نخواهند گشت.
- دو راه دیگر برای تغییر از بالا میتوان انگاشت
راه دوم: عدم توانائی حکومت و اپوریسیون در غلبه بر یکدیگر در حالیکه ناآرامی ها ادامۀ یابند. در این صورت به طور کلاسیک نوبت نظامیان فرامیرسد که با بدست گرفتن قدرت برای کسب مشروعیت نخست از ملایان خلع ید کنند بدون تغییر جدی در ساختار غیر دمکراتیک. در این صورت رژیم بدون ملایان به حیات خود ادامه میدهد.
راه سوم: باز هم تغییری از فراز سر جامعه است. در این حالت میتواند تحت شرایط ضعف رژیم ولایت فقیه، سازشی میان بخش هائی از اپوزیسیون دارای گرایشات اقتدارگرائی با بخشی از روحانیون محافظه کار اما نامطمئن از ادامۀ وضع موجود و ناراضی از ولی فقیه و بخشی از نظامیان صورت بگیرد. نتیجه به نحوی بازگشت به یک اقتدارگرائی ملایم تر نیمه سکولار میتواند باشد. به نظر میاید که این راه حل مورد علاقۀ بخشی از طرفداران سلطنت برای بازگشت به رژیم پهلوی آریا مهری با بیعت با متحدان تاریخی شان یعنی روحانیت سنتی محافظه کار باشد. سخنان امیر طاهری و پاره ای دیگر از سلطنت طلبان در این اواخر اشارتی به این سمت و سو دارند. امیر طاهری در مصاحبه ای سکولاریسم را بحثی انحرافی و دربرگیرنده آپارتاید مذهبی مینامد و طرفدار خارج ماندن سپاه از لیست تروریستی اند، به عبارت دیگر دست زدن به سپاه با دستکش مخملین هستند.
ضرورت تشکل و ایجاد رهبری جمعی برای پیشبرد انقلاب مهسا-ژینا
بدیهی است که گذار از رژیم وحشی ج.ا. از طریق مبارزان پراکنده شدنی نیست. شبکه های افقی میتوانستند در مرحله های آغازین جنبش مفید باشند و بودند زیرا که آنان را از دسترس نیروهای سرکوب تا حدودی مصون نگه میدارد. اما هیچ رژیمی را نمیتوان فقط با درخواست های سلبی از میدان بدر کرد. ارائه نظم جایگزین یا به اصطلاح آلترناتیو از چند جهت شایان اهمیت است:
- یکی تقویت امید مبارزان که پیآمد جانفشانی شان آینده ای است دمکراتیک با شمایل متمدنانۀ امروزی ،
- دیگری اطمینان بخشیدن به توده های بزرگ ناراضی ( به اصطلاح خاکستری) جامعه که در عین نارضایتی مفرط از رژیم، به سبب ترس درونی شده در دو رژیم گذشته از پیامد های کنش سیاسی و فزون برین از بیم هرج و مرج در پا نهادن به میدان پیکار بر ضد رژیم اسلامی تردید دارند.
- و مورد سوم، عرضۀ دورنمای یک رژیم دمکراتیک جایگزین به کشور های خارج اطمینان میدهد که خلا سیاسی رخ نخواهد داد و خاورمیانه دچار آشوبی دیگر نخواهد شد بلکه وارونه آن یک سرچشمۀ آشوب که همانا ج.ا. است خشک خواهد شد. پشتیبانی عملی و اخلاقی کشور های خارجی به ویژه دمکراسی ها از جنبش مردم ایران و فشار بر ج.ا. برای کاستن از وحشیگری اش مطلوب است. مرز این پشتیبانی عدم دخالت در کار اپوزیسیون و عدم دخالت نظامی در کشور است. منزوی کردن ج.ا. و مشروعیت زدائی جهانی از آن پایوران رژیم را از ادامۀ حیات رژیم نامطمئن و کمک به شکاف در نظام ملاها و ریزش در آن میشود.
طبیعی است که جنبش بدون رهبری هماهنگ کنندۀ اعتراضات و اعتصابات از یکسو و تدوین خواست های ایجابی از دیگرسو نمیتواند به گذار از ج. ا. نائل شود. این واقعیت که اکنون در درون و بیرون کشور گروه های مختلف اپوزیسیون به تکاپو برای بیان اهداف و راهکارهای خود پرداخته اند، نشانۀ نیکویی است برای ممانعت از پدید آمدن خلأ سیاسی هنگام سقوط بس محتمل ج.ا. . در این ارتباط چندین منشور تدوین شده اند که با وجود کمی و کاستی های آن ها در مجموع باید آن ها را به عنوان کنش هائی مفید و ضروری در جهت شفاف سازی صحنه و فراهم آوردن زمینه همکاری نحله های گوناگون فکری تلقی کنیم.
نقش ایرانیان مهاجر
اکنون پرسش این است که آیا رضا پهلوی و حامیان اش اصولأ آماده گی تعامل برابر با دیگر نحله های فکری ایران را دارند. تا کنون نشانه ها بر این دلالت دارند که سلطنت طلبان در وجه غالب اکثریت انگارانه و مستظهر به پشتیبانی رسانه های بزرگ خارج از کشور، آماده گی پذیرش دگراندیشان سیاسی و همکاری با آنان را نداشته باشند.
برای پیروزی یک انقلاب دمکراتیک باید گرانیگاه جنبش و کنشگری سیاسی بی شبهه در درون کشور باشد. با توجه به خیل عظیم ایرانیان مهاجر در بیرون از کشور و نظر به اینکه در عصر اینترنت و شبکه های اجتماعی جدائی جغرافیائی دیگر آن اهمیت پیشین را ندارد، این گروه ها میتوانند نقش یاری دهنده و بلند گوی جنبش ایران در جهان شوند؛ آنان متاثر از جنبش اعتراضی و انقلابی، نسبت به رخداد های درون کشور به ابعادی بی سابقه حساس شده و با بهره گرفتن از جذابیت جهانی جنبشی که پیشقراولانا ش زنان هستند، نقشی ستودنی برای بردن صدای انقلاب زن-زنگی-آزادی به دورترین نقاط جهان بازی کنند. اما مهاجرین نمیتوانند نقش جایگزین برای رهبری دگرگونی های ایران را به عهده بگیرند. نخست اینکه مهاجرین کنونی ایران در وجه غالب با همۀ علایق و دلبستگی ها به میهن مادری شان، از بطن ومتن جامعۀ ایران گسسته اند. با احتمالی قریب به یقین بخشی کلان از انان هرگز برای زندگی به ایران باز نخواهند گشت. نظر به اینکه آنان از زندانی که ج.ا. در ایران برایشان ساخته است، گریخته اند ، واکنش شان به رخداد های درون ایران میتواند باز هم در وجه غالب احساسی و نشات گرفته از نفرت مشروعی باشد که به رژیم وحشی ج.ا پیدا کرده اند. اما زندگی روزمره شان دیگر در معرض تهاجمات رژیم ولایت فقیه نیست و واکنش شان اثر چندانی برای زندگی شخصی شان ندارد. با این وجود آن بخش از مهاجرین که هنوز احساس وابستگی به خانواده های سیاسی درون ایران را دارند میتوانند با حفظ تفاوت های اساسی میان شان نشان دهند که در راه نجات ایران از ورطۀ ج.ا. بر روی مشترکات تاکید و از تبدیل تفاوت ها به دشمنی، پرهیز کنند.
البته با علم به اینکه دامنۀ کنشگری سیاسی آزاد در درون کشور بسیار محدود است ( هر چند که در پرتو جنبش مهسا-ژینا اندازه ای محدود از فعالیت های کنشگران سیاسی به رژیم تحمیل شده است) فعالان سیاسی برونمرزی میتوانند با استفاده از آزادی فعالیت سیاسی در دمکراسی های جهان تا حدودی این محدودیت کنشگری در درون کشور را جبران کنند. اما باید به خاطر داشته باشند که سرنوشت کشور به میانجی جنبش اعتراضی و انقلابی درون کشور رقم میخورد. گفتگو، نزدیک شدن و ائتلاف میان ایرانیان برون مرزی و سازمان هایشان میتواند بدون ادعای جایگزینی نیروهای درون ایران به طور نمادین نشان دهد که نزدیکی و ائتلاف میان نحله های سیاسی متفاوت ممکن است. تشکیل شوراهای هماهنگی مرکب از شخصیت های درون کشور و برونمرزی اما با محوریت شخصیت های درونمرزی میتواند مطلوب و تسهیل گر روند پیشرفت جنبش زن-زندگی-آزادی باشد.
نحله های سیاسی موجود درایران
به سان همۀ کشور های جهان و علیرغم محدویت های ۸۰-۹۰ سال اخیر، در ایران، با وجود غیاب حزب های سیاسی پایه دار، نحله ها یا خانواده های سیاسی بالقوه وجود دارند:
- جمهوریخواهان به مثابه بخشی در درون خود متکثر از راست نئولیبرال، لیبرال دمکرات، تا لیبرال ملی گرا (راه مصدق) تا ملی مذهبی ها تا نهضت آزادی، اصلاح طلبان بریده از رژیم ولایت فقیه، تا سوسیال دمکرات ها تا چپ سوسیالیست دمکرات
- جمهوریخواهان قومی (اتنیکی) با تکیه بر خواست های منطقه ای
- پادشاهی خواهان مرکب از طرفداران بازگشت به دوران ساطنت مطلقه دو شاه پهلوی
- پادشاهی خواهان مشروطه طلب و راغب به دمکراسی و حقوق بشر
همانگونه که در بالا سخن رفت، از مفروضات برقراری سامانۀ دمکراسی وجود حزب ها ، اتحادیه ها و جامعۀ مدنی مستقل است که بتوانند منافع بخش های مختلف جامعه را بازتاب دهند. شرط اینکه جریانات سیاسی نامبرده بتوانند با هم در مسیر گذار از جمهوری اسلامی همکاری کنند این است که گروه های جمهوریخواه و پادشاهی خواه در درون خود نضج و انسجامی یافته باشند تا بتوانند به عنوان نیروهای سیاسی متکی بر پایۀ اجتماعی بالقوه و بالفعل خود با حقوق برابر به تعامل دست یا زند.
در مورد جمهوریخواهان میتوان گفت که در ۸۰% امور مربوط به تاسیس دمکراسی در ایران اتفاق نظر دارند. اما پراکندگی شان که تا اندازه ای زیاد ناشی از ۸۰-۹۰ سال محدودیت کنشگری سیاسی جمهوری گرا در دو رژیم پهلوی و ج.ا. بوده است، مانع ایجاد تشکل ها شده است. طبیعتأ نزدیک شدن و احیانأ ائتلاف احزاب و سازمان هائی که اجازۀ زیستن ندارند چندان با معنا نیست. دو رژیم پهلوی و اسلامی بیشترین تلاش خود را به عمل آورده اند که از برآمدن سازمان ها و شخصیت های مرجع جمهوریخواه جلوگیری کنند. در نتیجه. جمهوریخواهان از فقدان ارتباط سامانمند و ارگانیک با پایه اجتماعی شان رنج میبرند. جنبش مهسا- ژینا در انکشاف خود میتواند شرایط برقراری رابطه میان نحله های مختلف جمهوری خواهی و پایۀ اجتماعی شان را فراهم کند. چنین پشتوانه اجتماعی طبیعتأ به جمهوری خواهان اعتماد به نفس برای تعامل، هماهنگی و گزینش رهبریِ متکثر را خواهد داد.
رضا پهلوی به عنوان رهبر بلامنازع پادشاهی خواهان تا کنون رفتاری متناقض را به منصه ظهور رسانده است. از یکسو تمایل خود را به سامانۀ جمهوری ابراز میدارد و از سوی دیگر راه پادشاه شدن را باز میگذارد با قید ” اگر مردم بخواهند” . معلوم نیست که این مردم کی هستند و چگونه خارج از ساز و کار انتخاباتی خواستن شان را بیان میکنند. به نظر می آید که او از کفایت پشتیبانان سلطنت طلب اش مطمئن نیست و امیدوار است در جمع جمهوریخواهان که از وحشیگری ج.ا. به ستوه آمده اند، بتواند پشتیبان ئست و پا کند. در هر حال بر خلاف ادعا هایش که میگوید قصد به عهده گرفتن هیچ مسئولیتی را در ایران آینده ندارد، عملأ رفتار شخصی را میماند که آرزوی رهبر شدن بر فراز دیگر نیروهای سیاسی را در سر میپروراند. کوشش اخیرش برای تدوین منشور همبسستگی در کنار ۶ شخصیت دیگر میتوانست نشانۀ عدول اش از ادعای رهبری باشد اما با سرعتی بیش از انتظار تجدید نظر کرد. رضا پهلوی تحت فشار طرفدارنش در طیف راست افراطی مانند فرشگردی ها، رضا تقی زاده ها و امیر طاهری ها گردن خم کرد و نشان داد فاقد ستون فقرات سیاسی پایدار است. او میخواهد نقش هماهنگی بیطرفانه را میان نحله های گوناگون اپوزیسیون ج.ا. به عهده بگیرد در حالیکه مشاورین ارشدش در زمرۀ تندروترین راستگرایان افراطی ایران از جمله ازگروه فرشگرد هستند. این گروه هر آنچه را که پهلوی پرست نباشد به عنوان فتنه گر پنجاه وهفتی مجرم میداند.
در مورد سلطنت طلبان و مشروطه خواهان پراکنده گی سازمانی به سان جمهوری خواهان است. اینان اما یک امتیاز اساسی نسبت به جمهوریخواهان دارند و آن وجود رضا پهلوی به مثابه یک قطب یا رهبر پادشاهی خواهان است که طبق تعریف ولیعهد و وارث تخت و تاج پهلوی و برای پیروان غیر قابل چشمپوشی است؛ به عبارت دیگر عدم وجود رضا پهلوی پروژۀ بازگرداندن پادشاهی به ایران را بلا موضوع میکند.
اکنون که امر نجات ایران از گروگانی ج.ا. در دستور کار مخالفین قرار گرفته است و با تمرکز بر این موضوع که در ایران نبردی میان توحش رژیم ج.ا. و تمدن شهروندان ایران، تبلور یافته در پیکار زنان و جوانان شجاع میهن، در جریان است، اختلافات، هر چند بنیانی، میان دو نگرش جمهوریخواه و پادشاهی خواه را نسبی میکند. میشد تصور کرد که در این رهگذر ائتلاف نه اما همکاری هائی برای هماهنگ کردن اقدامات سلبی و ایجابی برای گذر از ج.ا. شکل بگیرند.
برای افزایش بخت دمکراسی در ایران، آنچنان که در بالا رفت، جمهوریخواهان باید انسجام ، گرانیگاه و سازمان های خود را بیابند تا بتوانند اصولا وزنه ای هم تراز برای همکاری با جریانات سلطنت طلب بشوند. نظر سنجی های ،هر چند نادقیق، که از طرف گروه گمان منتشر شده اند، نشان میدهند که اقبال شهروندان ایران به سامانه جمهوری بسیار بزرگتر است تا پادشاهی و شمار مخالفان با یک رژیم موروثی باز هم بزرگتر است. از طرف دیگر رضا پهلوی مشهورترین چهرۀ اپوزیسیون است که این هم شگفتی زا نیست.
اکنون پرسش این است که آیا رضا پهلوی و حامیان اش اصولأ آماده گی تعامل برابر با دیگر نحله های فکری ایران را دارند. تا کنون نشانه ها بر این دلالت دارند که سلطنت طلبان در وجه غالب اکثریت انگارانه و مستظهر به پشتیبانی رسانه های بزرگ خارج از کشور، آماده گی پذیرش دگراندیشان سیاسی و همکاری با آنان را نداشته باشند.
رضا پهلوی به عنوان رهبر بلامنازع پادشاهی خواهان تا کنون رفتاری متناقض را به منصه ظهور رسانده است. از یکسو تمایل خود را به سامانۀ جمهوری ابراز میدارد و از سوی دیگر راه پادشاه شدن را باز میگذارد با قید ” اگر مردم بخواهند” . معلوم نیست که این مردم کی هستند و چگونه خارج از ساز و کار انتخاباتی خواستن شان را بیان میکنند. به نظر می آید که او از کفایت پشتیبانان سلطنت طلب اش مطمئن نیست و امیدوار است در جمع جمهوریخواهان که از وحشیگری ج.ا. به ستوه آمده اند، بتواند پشتیبان ئست و پا کند. در هر حال بر خلاف ادعا هایش که میگوید قصد به عهده گرفتن هیچ مسئولیتی را در ایران آینده ندارد، عملأ رفتار شخصی را میماند که آرزوی رهبر شدن بر فراز دیگر نیروهای سیاسی را در سر میپروراند. کوشش اخیرش برای تدوین منشور همبسستگی در کنار ۶ شخصیت دیگر میتوانست نشانۀ عدول اش از ادعای رهبری باشد اما با سرعتی بیش از انتظار تجدید نظر کرد. رضا پهلوی تحت فشار طرفدارنش در طیف راست افراطی مانند فرشگردی ها، رضا تقی زاده ها و امیر طاهری ها گردن خم کرد و نشان داد فاقد ستون فقرات سیاسی پایدار است. او میخواهد نقش هماهنگی بیطرفانه را میان نحله های گوناگون اپوزیسیون ج.ا. به عهده بگیرد در حالیکه مشاورین ارشدش در زمرۀ تندروترین راستگرایان افراطی ایران از جمله ازگروه فرشگرد هستند. این گروه هر آنچه را که پهلوی پرست نباشد به عنوان فتنه گر پنجاه وهفتی مجرم میداند.
از آزمون تاریخی به ویژه ما ایرانیان باید آموخته باشیم که به گفته های هیچ شخصیتی که داعیۀ رهبری داشته باشد، حتی اگر کاملأ صادقانه و دل انگیز جلو کند، اعتماد نباید کرد. زیرا که رفتار شخصیت ها را روندها و محیط سیاسی پیرامون میسازد. رهبر “پارسا” هم اگر هژمون شود دیگر خدای را نیز بنده نخواهد بود ( نمونۀ وعده های خمینی در پاریس و بیانات خامنه ای که باید “خون گریست به حال ملتی …” باید به اندازۀ کافی عبرت انگیز باشد).
برای عبور از رژیم ولایت فقیه با نام تقلبی ج.ا. میتوان و باید همه نحله های سیاسی همکاری کنند. از مفروضات این همکاری شفافیت کامل رفتاری است. پادشاهی خواهان و قطب شان رضا پهلوی میتوانند برای نجات ایران نقشی مثبت بازی کنند اگر که به عنوان یک بلوک سیاسی با نام مطلوب شان وارد پهنه مبارزه با جمهوری اسلامی شوند. مفید میتوانند باشند اگر دست از انحصار طلبی، توهم خود اکثریت پنداری و هژمونی جوئی بردارند، برای نحله های فکری و دیگر خانواده های سیاسی ایران احترام و حق حیات قائل شوند.
برای دمکرات های ایران بدیهی است به هر آنچه نماینده گان شهروندان ایران در مجلس موسسانی که در یک روند دمکراتیک و در انتخاباتی آزاد و منصفانه به میانجی صندوق رای برگزیده شده باشند، احترام گذاشته و بر مصوبات آنان پایبند باشند یا گردن نهند.
ایران ملک مشاع همۀ ایرانیان است.
از آزمون تاریخی به ویژه ما ایرانیان باید آموخته باشیم که به گفته های هیچ شخصیتی که داعیۀ رهبری داشته باشد، حتی اگر کاملأ صادقانه و دل انگیز جلو کند، اعتماد نباید کرد. زیرا که رفتار شخصیت ها را روندها و محیط سیاسی پیرامون میسازد. رهبر “پارسا” هم اگر هژمون شود دیگر خدای را نیز بنده نخواهد بود ( نمونۀ وعده های خمینی در پاریس و بیانات خامنه ای که باید “خون گریست به حال ملتی …” باید به اندازۀ کافی عبرت انگیز باشد).
اگر عمیقأ به دمکراسی باور داشته باشیم باید بپذیریم که همۀ نحله های فکری متصور در جامعۀ ایران از اسلامگرایان گرفته تا راست افراطی سلطنت طلب، تا مشروطه خواه پادشاهی تا گروه های جمهوریخواه لیبرال-دمکرات تا ملیون پیروان راه مصدق تا سوسیال دمکرات تا چپ دمکرات و بالاخره چپ افراطی، به این شرط که همه قواعد بازی سامانۀ دمکراتیک تاسیس شدۀ آینده را بپذیرند، باید بتوانند مشارکت داشته باشند. طبیعتأ نفوذ هر یک از این گرایشات برای ساختن آینده ایران بستگی به وزنی خواهد داشت که در روند انتخابات آزاد و منصفانه کسب کرده باشند.
از هم اکنون تا رسیدن به ایران دمکراتیک رویاهای مان و پس از آن باید روا داری و انعطاف را اعمال و زندگی کنیم. به رقابت سالم “آری” ، به دشمنی “نه” ، به انتقاد “آری” ، به هتاکی و تهمت و ترور شخصیت “نه” بگوئیم. کسی که بخواهد به بهانۀ حفظ وحدت تا پس از گذار از ج.ا. دهان برای پیسنهاد و انتقاد نگشاییم، مشاوری مشفق نیست. در هیچ لحظه ای نباید تبادل اندیشه های متکثر به حرمت “وحدت کلمه” فروخورده شوند. بیان تمایل به هرگونه سیستم حکمرانی و توضیح علت های آن از سوی هر شهروند یا سازمان سیاسی و مدنی باید از هم اکنون نه تنها مجاز که مطلوب باشد، زیرا که نظر شهروندان در مورد امور حکمرانی ابتدا به ساکن و ناگهانی شکل نمیگیرد بلکه از پروسۀ اطلاع رسانی، تبلیغات و بحث و جدل میان عرضه کننده گان بدیل های حکمرانی نضج میگیرد و به تصمیم آگاهانه میرسد. آنکه اصرار بر سکوت در مورد تفاوت ها و اختلافات بکند یا غافل است یا سوء نیت دارد. شفافیت شرط هرگونه تعامل اعتماد برانگیز و کارساز است.
هدف مشترک کوشش برای گذار از وحشیگری جمهوری اسلامی و ولایت فقیه به یک نظم دمکرات و سکولار است. اشتراکات پُر وزن اند و انگیزۀ کافی برای مبارزه عرضه میکنند. پنهان کردن دیدگاه ها برای ساختن ایران پسا جمهوری اسلامی رهگشا نیست.