شالهای یواشکی و دامنهای آزادی-منصوره شجاعی
مییس بوئسن واین[1] در سلول خود در بازداشتگاه فوختِ[2] نازیها در جنوب هلند زندانی بود که شال چهلتکهای به داخل سلولش پرتاب شد.
مییس که عضو یکی از گروههای مقاومت بود به جرم مخفیکردن گروهی که پسرش مسئول آن بود زندانیِ نازیها بود و مدتها در بیخبریِ کامل از نزدیکان و یارانش به سر میبرد. پس با شکوتردید شال را برداشت و پشتوروی آن را ورانداز کرد. ناگهان متوجه شد که تکهپارچههای کوچک این شال را میشناسد: آن تکه از دامن مادر، پیراهن فرزند، کراوات پدر و تکههایی از تنپوش دیگر رفقا… انگار جان و جهان این چهلتکهی قاچاقی در هم تنیده شده بود تا رازگشای یک پیام باشد: تکتک یاران و همبستگان هنوز دلبستهی او و آزادیاند!
راز رنگارنگ این شالِ یواشکی را مییس زمانی به زنی از همبندان خود گفت که شالی مشابه آن را در سلول او دید.
حالا در آن مغاک وحشت و تعفن نازیها جستن این شالهای یواشکی در تکتک سلولها و همگنشناسیِ تکهتکههای دوختهشده بر هر شال مایهی شادی و امید زنان زندانی شده بود؛ انگار از چمنزار خاطرات مشترک گلی بر هر شال روییده بود. انگار بند زنان زندان فوخت هلند گلزار خاطرات مشترک، اهداف مشترک، امید و همبستگی میان اینسونِشستگان دیوار و آنسونِشستگان است. انگار آزادی در راه است… .
پنجم ماه مه ۱۹۴۵، همزمان با تسلیم ارتش نازی و آزادشدن کشور، مییس فوراً دستبهکار شد و در کنار دیگر زنان هلندی که از زندانهای مخوف ارتش نازی نجات پیدا کرده بودند، با الهام از آن شالهای یواشکی، مصمم شد تا دامنهای رنگارنگی از تکهپارچههای لباس جانباختگان و نجاتیافتگان از جنگ و نیز همان شالها بدوزد. ایدهی دوختن و ساختن «دامنهای آزادی» از سوی مییس به ایجاد نهادی متشکل از زنان فمینیست صلحطلب انجامید که در رژهها و جشنهای پایان جنگ جهانی دوم با دامنهای چهلتکهی خود نمایشی زیبا و قدرتمند از همبستگی، سازندگی و آراستگیِ زنانه اجرا میکردند، چهلتکههایی از لباسهای کهنه در رژهای برای ازنوساختن کشورهای تکهتکهشده. این دامنهای چهلتکه به نمادی برای بازسازیِ کشور بهدست زنان تبدیل شد، زنانی که بلد بودند با بافتن و دوختن تکههای دورریز طرحی نو دراندازند.
مییس که رئیس شعبهی آمستردامِ «انجمن هلندی برای منافع زنان، کار زنان و شهروندی برابر» بود تا سالها پس از پایان جنگ جهانی دوم زنان هلندی را تشویق میکرد که در جشنها و مراسم ملی همان دامنها را به تن کنند و با عبور از خاطرات روزهای سیاه کشور هرآنچه را که به رنگ صلح، شادی، همبستگی و خلاقیت زنانه است بر تن کنند و به خیابان بیایند. از میان هزاران دامن چهلتکهی آزادی فقط پنج دامن در بایگانی زنان هلند، «آتریا»، جمعآوری و حفظ شده است.
این نخ را بگیر و بیا
از ۷۵ سال پیش تا کنون هر سال در پنجم ماه مه هلندیها جشن پایان جنگ و خروج ارتش نازی را به سبک و سیاق گوناگون جشن میگیرند: درست رأس ساعت هشت شب چهارم ماه مه در تمام کشور به یاد جانباختگان جنگ یک دقیقه سکوت میکنند؛ ترنها میایستند؛ هواپیماها به پرواز درنمیآیند؛ ترامواها و اتوبوسها در هرجای خیابان که باشند توقف میکنند تا ناقوس شادی و آتشبازیهایِ پس از آن آغاز جشنهای خیابانیِ روز پنجم ماه مه را نوید دهد. از صبح روز پنجم ماه مه جشنوارههای شهری در سراسر کشور شروع میشود: از اجرای آوازهای کلیسایی تا اجرای زندهی گروههای موسیقی پاپ و راک و جاز در پارکها و میدانهای اصلی شهر، از برپاییِ شهربازیهای موقت برای کودکان تا راهانداختن دکههای انواع خوراکی و غذا و نوشیدنی در خیابان. همراه با این جشن و پایکوبیِ عمومی، در بعضی از موزهها و مراکز فرهنگی هم وقایعی در حال رخدادن است. مثلاً امسال پنجم ماه مه در موزهی آمستردام در کنار نمایشگاه «این نخ را بگیر و بیا» میزگردی دربارهی بررسی «دامنهای آزادی و بافتهای زنان برای آزادی» با مشارکت موزهی جنبش زنان ایران برگزار شد.
حضور یکی از دستبافتهای زنان زندان اوین در این نمایشگاه ابتدا مبتنی بر این استدلال بود که این دستسازها نماد مقاومت و تداوم حیات مبارزاتی در زندان است. طی بحثهایی که میان روبرتو لوئیس مارتین (Roberto Luis Martin)، تس فان زالینگ (Tess van Zalinge) و کریم آدوچی (Karim Adduchi)، طراحان این نمایشگاه و از چهرههای مشهور گرافیک هلند، ردوبدل میشد، ظاهراً آنها نیز به الهامپذیری از این دستسازها برای خلق بافتهای جدید خود معترف بودند. اما طی نمایشگاه و در جلسهی بحث و بررسیای که با تعامل میان سخنرانان، بازدیدکنندگان و شرکتکنندگان شکل گرفت دلایل دیگری نیز آشکار شد. پس از آن نیز، پابهپای جستنها و یافتنها، دلایل بیشتری برای این همکاری فراملی ارائه شد. مثلاً درهمتنیدگیِ بافتن و خلق زنانه، درهمتنیدگیِ دلتنگی و تخیل زنانه، وحشت از فراموششدن و فراموشکردن، میل به دوستداشتن و دوستداشتهشدن، میل به زایایی و زاییدهشدن و… . اما سر دیگر این نخ تناقضها و تفاوتهایی را هم برملا میکرد.
برای مثال، در اکثر روایتها و نوشتههای زنان دربارهی «دامنهای آزادی» و حتی در سخنان طراحان و برگزارکنندگان این نمایشگاه سخن از یک «شال» چهلتکه بود که مخفیانه به زندان راه یافته بود. اما منابع دیگری هم وجود داشت که از ورود یک «کراوات» چهلتکه به زندان زنان سخن میگفت. اولین سؤال این است که کراوات در بند زنان چه میکند؟ و آیا دوختن چهلتکههایی در قالب دامنهای زنانه ملهم از کراواتهای چهلتکهی مردانه بوده؟ این روایتهای ناهمخوان سبب شد که به سنت تاریخ شفاهی و پرسوجو از زنان هلندی رو بیاورم: شال یا کراوات چهلتکه؟
ته این نخ به کجا میرسد؟
این بهدرستی همان نخی بود که باید دنبال میکردم تا یک بار دیگر، و این بار در جهان غرب، شاهد باشم که برخی از وقایع تاریخی جهان هنوز هم به قلم عقل مذکر و از طریق مصادرهی واژگانی نوشته میشود که بر زنانگی دلالت میکنند. و این بهدرستی همان نخی بود که بار دیگر مرا به نوع دیگری از مضرات تاریخنویسیِ مردانه رساند، همانطور که بار دیگر مرا به ضرورت تأسیس موزههای تاریخ جنبش زنان به دست زنان هر کشور[3] آگاه کرد تا وقایع و واژگان تاریخساز را از گزند تأویلهای عقل مذکر دور نگه داریم.
در یکی از منابع غیرهلندی اصلاً نه شالی در کار بود و نه کراواتی، و ماجرا در یکی از بازداشتگاههای ارتش نازی در آلمان آغاز شده بود. طبق آن روایت، مییس بونسن در آنجا زندانی بوده و یکی از زنان همبندش، بیتاب از دوریِ فرزندان، تصمیم میگیرد که از تکهپارچههای لباس فرزندانش رواندازی چهلتکه بدوزد. در پناه آن روانداز چهلتکه بود که دلتنگیِ فرزندان برای زن زندانی تحملپذیرتر میشود. این زن و روانداز دلتنگیهایش منبع الهام مییس برای دوختن دامنهای آزادی و یادآوری تجربیات دوران جنگ زنان شد. هرچند در این روایت نشانی از کراوات و دخالت عقل مذکر دیده نمیشود، اما نادیدهگرفتن نقش زنان هلند و کشور هلند و جشن سالانهی آزادشدن هلند از اسارت ارتش نازی حاکی از مداخلات و محاسبات دیگری است.
از قضا این روایت به دستسازهای زنان زندان اوین بیشتر شباهت داشت تا به روایت شال یا کراوات چهلتکه. اما آنچه جان و جهان این تکهدوزیها و بافتنها را مینمایاند نمایشی واحد از دو شیوهی خلاقیت و تخیل زنانه در دو نمایشگاه، یکی از کشورهای درحالتوسعه و دیگری از کشورهای توسعهیافته، است.
در نمایشگاهِ «این نخ را بگیر و بیا» که با الهام از «دامنهای آزادی» طراحی شده اگر روایت پرتاب پنهانی شال چهلتکه به داخل زندان و دوختن و ساختن دامن چهلتکههای آزادی روایت اصیل بوده باشد، نشان از مقاومت، خلاقیت، امید به آزادی، همبستگی و حرمت یاد یاران است که در فردای آزادی الهامبخش دوختن و بافتن و نمایاندن آراستگیِ زنانه با دامنهای آزادی شده است. در نمایشگاه دستسازهای زنان زندانیِ اوین شالهایی که پنهانی از داخل زندان به بیرون و تا به موزهی کوچک جنبش زنان رسیده به همان نشانها مزین است.
این هر دو، شالهای دستبافت و دستساز زنان زندانی در دو جهت مخالفاند اما یک پیام دارد: زنان از تاروپودهای بافتهشدهی یک زندگیِ «معمولی»، از بافتن و آفریدن روزمرههای ساده و کوچک، و از مهرورزی و عاشقانگی است که به همبستگی، قدرت، برابری و آزادی میرسند.
ته این نخ هم ما را به آن شال چهلتکهای میرساند که در جنگ جهانی دوم پنهانی از بیرون به داخل زندان پرتاب شده بود و هم به چهلتکهها و شالهایی که در دوران سرکوب زنان در ایران پنهانی از داخل زندان به بیرون پرتاب شده است.[4] زنان زندانی سر تا ته این نخ را به تاروپودِ جانِ خود رشتهاند و آراستهترین دامنهای آزادی را با آن دوختهاند و بافتهاند و پوشیدهاند و نیز از اجبار به پوشیدنش سر باز زدهاند، از جنگ جهانی دوم تا جنگ تنانهی چهلساله برای آزادی زنان… .
[1] Mies Boissevain-van Lennep
[2] Vught
[3] Atria نام بایگانی زنان در هلند است که از سالها قبل به مستندکردن تاریخ رسمی زنان پرداخته، اما کمتر نشانهای از روایت اصیل جنبشهای زنان در آن دیده میشود. در وبسایت این مرکز، روایت «کراوات» چهلتکه را میبینیم اما در آن به تفکر فمینیستیِ غالب بر «دامنهای آزادی» یا به فمینیستبودن مییس بوئینس هیچ اشارهای نشده است.
[4] اشاره به چهلتکهی دستساز مهوش شهریاری، شال دستباف نرگس محمدی برای افتتاحیهی موزهی جنبش زنان (۲۰۱۸) و شالهای لیلا حسینزاده در جنبش «زن، زندگی، آزادی» (۲۰۲۳).